ورق بزن روز های بی فروغ سگی را
به عقب برگرد
شاید میان یاد داشت های روزانه ات
یا لابه لای یکی از کتاب های کافکا
که هنوز نخوانده ای
مرا جا گذاشته ای
به تمام گل فروشی های شهر سربزن
به تمام کودکان کار
و دختران کولی با چهره های ژولیده
و کافه های خلوت
شاید یکی از انها
خبری از من داشته باشد
شاید مرا روی نیمکت های خالی پارک جا گذاشته ای
نمیدانم
من سالهاست از خود بی خبرم
نمیدانم کیستم
شاید هم
سایه ای از سایه های پر تلاطم
عابران مرکز شهر بوده ام
و تصادفا برای لحظه ای ناتمام
در خاطرات بی فروغ تو آرمیده ام
♥ نوشته شده در پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۸ ساعت 21:53 توسط نسیم:
خیلی سخته........برچسب : نویسنده : dokhtarkochehayzndegi بازدید : 64