یه لحظه ...(قسمت اول)

ساخت وبلاگ

میبینی عشقم که چقدر زمانه بی وفاست ؟ میخواهند ما را هم دور کنند از همدیگر ! خورشید دیگر برای ما نمی خندد، حتی او هم دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو تقدیم کنم، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است، جرم من تنها محبت است روزگار با ما ناسازگار است. در این دنیا باشم و یا در آن دنیا، برای تو میمیرم. روزگار بر ضد ما خود را آماده کرده، لحظه ها تند و سریع میگذرد، چشم انتظاری معنایی ندارد، نمیدانند در قلب ما چه هست. غوغای ما را کسی نمی شنود، درد دل ما را کسی نمیفهمد، راز قلب ما را هیچ کسی نمیداند، انگار باید رفت از اینجا، باید سوخت در این راه، برای من زیباست این لحظه ها زیرا دل باخته هستم، عاشق تو که لایق منی عشق من. چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم، احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم. گناه من این است که مجنون تو هستم، مرا از این دنیا جدا کردند برای اینکه دیوانه هستم ! ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای محبوب دلم، تنها یک گفتار،

یک لحظه !

 

 

خیلی سخته........
ما را در سایت خیلی سخته..... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarkochehayzndegi بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:20